چون محرم گشت محرم می شدی
با ابابیل زمستان ها تویی
رنگ مستانه بگیرد خوی تو
گر زمستان رفت آن دوباره دربار تهی
خنجرم خرد به پیشانی ات ای خردمندان خرد، خرد هیچ گاه نمیشود
گر بدن شد پر ز خون طولانی ات
آن گلستان شد سیراب ز طوفانی ات
عارف بنده، خردمنده، یا آزاده ام
خود ندانستم ولی تو مطمئن ام کردی که
کرکسان در جمودند هنگام فخر فروشی به بندگان
شان تو آنقدر در نظر چشم نواز و گل به سر
فاتحه خواند آن اماره دلان بد خرد
چون جوانی شد به اذن خدا سر به زیر و متقی
من گواهم آن سبب تو کردی یا حسینم مرحبا
ادامه شماره سه کتاب قدرت بیان...برچسب : نویسنده : mamal123 بازدید : 93